شهر من چهارراه های بزرگ دارد و آدم های کوچک، آدم هایش آرزوهای بزرگ دارند و درد های کوچک؛ دردهایشان یا به خاطر اسکناس های بزرگ است یا سکه های کوچک.

با سکه ها و اسکناس هایشان نمی شود سهم بزرگی از خوشی خرید ٬ چراکه هر چه قابل خریدن است٬ دیر یا زود خراب می شود و از بین می رود.

شهر من شهر وسوسه های بزرگ است در سینه های کوچک ٬ وسوسه من شدن »  ٬از دیگران جدا شدن ٬ وقتی که نردبان خودخواهی تو را از دیگران بالاتر می برد .

شهر من شهر اندیشه های جورواجور است و بعضی وقتها ناجور .! شهر درختان کوچک در مقابل ساختمان های بزرگ .

بعضی وقتها فکر می کنم شاید روزی برسد که بتوانند سایه درختان را هم به قیمت خوبی بفروشند ٬ آنقدر که بتوان با پولش بقیه درخت ها را هم  انداخت و روی باغچه ها را آسفالت کرد . . .

شهر من  شهر جیب های بزرگ است و سهم های کوچک . . .و من به دستان تو که برای فروختن چند بسته آدامس بسوی دیگران دراز می شود فکر می کنم و درد سکه های کوچک را که روی هم تلنبار می شوند در نگاهت احساس می کنم

می خواهم بدانم چرا بین دستان تو و دست کسانی که شیشه برق افتاده ماشین هایشان آنها را از تو جدا می کنند ٬ این همه فاصله است . . .

می خواهم بدانم چرا میان این همه بزرگی و کوچکی  برای تو " سکه ها " بزرگ شده اند و برای من   "اسکناس ها " ؟

برای من " تنوع در داشتن " زیباست و برای تو فقط " داشتن " ؟


برای من  "با لذت سیر شدن" شیرین است و برای تو فقط و فقط  " سیر شدن " ؟

راستی !
سهم تو از این همه
بزرگی و کوچکی که در شهر من است . . .
.
.
.
چقدر است؟؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها