شهرسازی حقیقت گرا



شهر من چهارراه های بزرگ دارد و آدم های کوچک، آدم هایش آرزوهای بزرگ دارند و درد های کوچک؛ دردهایشان یا به خاطر اسکناس های بزرگ است یا سکه های کوچک.

با سکه ها و اسکناس هایشان نمی شود سهم بزرگی از خوشی خرید ٬ چراکه هر چه قابل خریدن است٬ دیر یا زود خراب می شود و از بین می رود.

شهر من شهر وسوسه های بزرگ است در سینه های کوچک ٬ وسوسه من شدن »  ٬از دیگران جدا شدن ٬ وقتی که نردبان خودخواهی تو را از دیگران بالاتر می برد .

شهر من شهر اندیشه های جورواجور است و بعضی وقتها ناجور .! شهر درختان کوچک در مقابل ساختمان های بزرگ .

بعضی وقتها فکر می کنم شاید روزی برسد که بتوانند سایه درختان را هم به قیمت خوبی بفروشند ٬ آنقدر که بتوان با پولش بقیه درخت ها را هم  انداخت و روی باغچه ها را آسفالت کرد . . .

شهر من  شهر جیب های بزرگ است و سهم های کوچک . . .و من به دستان تو که برای فروختن چند بسته آدامس بسوی دیگران دراز می شود فکر می کنم و درد سکه های کوچک را که روی هم تلنبار می شوند در نگاهت احساس می کنم

می خواهم بدانم چرا بین دستان تو و دست کسانی که شیشه برق افتاده ماشین هایشان آنها را از تو جدا می کنند ٬ این همه فاصله است . . .

می خواهم بدانم چرا میان این همه بزرگی و کوچکی  برای تو " سکه ها " بزرگ شده اند و برای من   "اسکناس ها " ؟

برای من " تنوع در داشتن " زیباست و برای تو فقط " داشتن " ؟


برای من  "با لذت سیر شدن" شیرین است و برای تو فقط و فقط  " سیر شدن " ؟

راستی !
سهم تو از این همه
بزرگی و کوچکی که در شهر من است . . .
.
.
.
چقدر است؟؟؟


به نظر من ریشه مشکلات فقدان نظریه پردازی در شهرسازی ایران فرهنگ است نه ی، علاوه بر اینکه ما از مفهوم نظریه درک غلط داریم و آن را نمی‌شناسیم، به عبارت دیگر فضا های معرفتی ما ایجاد تصور و تخیل بودن تفاوت لازم را برای نظریه‌پردازی ندارند. در واقع  باید چشم خریدار و انتقادی به موضوعات شهرسازی را داشته باشیم.

البته نباید تاثیر نظام دانشگاهی را بر این رویه نادیده گرفت؛ که اساسا نظریه های شهرسازی غرب را مبنای آموزش خود قرار داده اند. ( روال قابل پیش‌بینی، نسخه‌برداری‌های پایه‌ای و ساختاری از طرح‌های توسعه سایر کشورهاست که با وجود پیرایش تفاوت‌ها و آرایش آن به مصادیق ایرانی و بومی [بخوانید ایرانیزه‌کردن]، هنوز با اامات و اقتضائات ملی و منطقه‌ای فاصله دارد.) این فاصله به نظر من در فرهنگ است. شهر های امروزی فرهنگ ما شرایط ویژه ای دارند.

دو امر در فرهنگ مهم اند:1- امر نمادین به تعبیری واقعیت های قابل لمس و 2- امر واقع یا همان امر غیبی که می تواند واقعیت را نجات دهد.

فرهنگ امروز محصور در امر نمادین است و با حقیقت و واقعیت نسبتی ندارد.

امروزه اگر کسی به خودسازی بپردازد نمی توانیم آن را در میان شهروندان بشناسیم، امروزه در تهران فرزندان قاضی و بهجت و طباطبایی همگی شهروندانی هستند که چند ساعت در روز در مترو سفر می کنند و در کوچه و خیابان از کنارشان عبور می کنیم. البته باید پذیرفت اثرات این عده بر شهر را نباید فراموش کرد.
اما آیا این فرهنگ امروزی که دیگر با حقیقت و واقعیت نسبی ندارد آینده ای دارد؟

به نظرم باید به تسلط شیوه زندگی و تفسیر هایی که به مراتب بهتر پاسخگو هستند رجوع کنیم.

فرهنگ ایران ایدئولوژی ندارد در نتیجه شهرسازی ایران هم فاقد ایدئولوژی است.

 ایدئولوژی یعنی آن خودآگاهی تاریخی که ما را به سمتی می خواند و برای ما تولید ارزش می کند و این ارزش است که زندگی ما را معنا دار می کند نه بر عکس.

شهرسازی بی ایدئولوژی یعنی مرگ!
شهرسازی بی ایدئولوژی یعنی عدم زایش!

شهرسازی الهیات رهایی بخش  داشته باشد. به تعبیر به معلم دانا پروین پرتوی "ما باید به تفکر متاملانه و شهودی پیش بریم. ما باید به لایه های عمقی وارد شویم و تا به بصیرت برسیم".

 پس ما باید نیازمند یک نقشه راه باشیم، یک نقشه راه تمدنی و تاریخی با طرح این سوال که

بالاخره می خواهیم در این شهرسازی جهان از منظر ایران کدام سمت برویم؟
تکلیف شهرسازی ما با ایران، اسلام و غرب چیست؟
تکلیف ما برای نجات شهر خودمان چیست؟

و اینکه آیا این نقشه راه در حالت کنونی منشا اثر هست؟ نمی دانم!
حرف هایم پراکنده است. اما پر از درد است. حضرت استاد صدایم را می شنوی؟
ادامه دارد.



برای پرداختن به موضوع نظریه باید وارد شهر شد و از میان هیایوی فطری آن عبور کرد و آستین ها را بالا زد و وارد گود شد و درباره معماری و شهر اندیشید و قلم زد.

پیرو مطلب قبلی ما با فقدان نظریه پردازی، عدم واقع نگری در سازوکار ها در ایران و بالاخره اقتباس مستقیم از طرح ها و روشمندی های سایر کشور ها یا به عبارتی ترجمه عین به عین روش شناسی غرب در شیوه های مداخله در بافت شهری رو به رو هستیم.

بسان سایر علوم انسانی، فقدان نظریه پردازی در شهرسازی ایران را باید جدی گرفت؛

برای اقامه برهان در شهرسازی ایران ابتدا باید به موضوع محیط انسان توجه می کنیم، انسان فقط در محیط فیزیکی نیست البته منظور این نیست که انسان در محیط غیر فیزیکی است 

بلکه انسان محیط را برای خود تفسیر می کند و به آن معنا می دهد مثلا یک تسبیح و انگشتر معنای خاصی دارد که لاجرم با کاربردآن درارتباط است این گونه، انسان درمحیطی هموارهدارای معنی زندگی می کند که در ارتباط با محیط فیزیکی است. شاید این طور تصور کنیم که نظریه به آن چیزی که شرایط را توصیف می کند و تبیین می دهد (توضیح و پیش بینی می کند) تقلیل یافته و یا به عبارتی دیگر تعمیم یافته!.

اساسا نظریه ها در شهرسازی از پیچیدگی برخوردار هستند (البته تعریف پیچیدگی هم می توان به عهده نظریه نهاده شود) همانطور که شهر را در سطوح مختلف تعریف می کنیم پس به فراخور آن سطوح نظریه در شهر هم با مفاهیم غیر قابل تعریف و با موضعی از پیش تعیین شده آغاز می شود. در ایران ما با نظریات پیش پا افتاده ای مواجه می شویم که  به نظر می رسد ریشه آن در مسائل فرهنگی ما دارد. 

مسئله فرهنگی در جامعه ایرانی یکی از مهم ترین مسائلی است که باعث شده ما نقد و نظریه پردازی نداشته باشیم. شاید به این دلیل که از نظر زبان شناختی زبان تفکر ایرانی، زبان شعر است، نه نثر. به بیان دیگر ما همچنان تفکر شاعرانه داریم در حالی که زبان نقد، نثر است. فقط کافی است با نگاهی عادلانه به نظریه هایی که تدوین شده است به موضوع مورد نظر آن پی ببریم، و نظریه هایی که از نظر توصیف و تحلیل و تبیین کردن و در نتیجه حل مشکل هستند را خارج از یک نظریه مفید در شهرسازی ایران بدانیم.

ادامه دارد.



تقریبا همه رفتار ها و به طور مطلق هر چیزی که به آن فکر می کنیم با نظریه در تماس است، 

حتی چای خوردن جدا  از نظریه نیست! قبل از پرداختن به نظریه باید اندیشه داشت (حکمت) تا به عمل برسد، حلقه رابط حکمت و عمل، نظریه است.

نظریه برای عمل است و برای فایده رسانی و حل مشکل است. واقعیت ای ست که در روزمره زندگی هم با نوعی نظریه ای فکر کردن و نوعی تفکر تبیینی رو به رو هستیم.

این مقدمه به ما نشان میدهد که اگر ما با مسئله ای روبرو شویم مثلا اینکه چای بخواهیم ! با یک نظریه (ریختن چایدر عنصری با شکل مفروض و نام لیوان ) می توانیم مسئله را حل کنیم! البته این کاملا قابل قبول است که نظریه با نظریه انشتین قابل قیاس نیست! ما در نوع خود نظریه است! 

این مثال نشان می دهد که نظریه وقتی تدوین می شود که با مشکلی روبرو شده باشیم و 

فراخور آن موضوع نظریه از پیچ ایدگی برخوردار است(البته تعریف پیچ ایدگی هم می توان به عهده نظریه نهاده شود) اساسا نظریه ها در سطوح مختلف با مفاهیم غیر قابل تعریف و با موضعی از پیش تعیین شده آغاز می شود( در مثال ما لیوان) که شاید در سطحی دیگر و برای علمی دیگر خود موضوع نظریه باشد اما

در هر حال فکر کردن از نظریه قابل تفکیک نیست.

نظریه در بستر تاریخی  مطرح است و نظام مند است در عین حال سودمند است؛ نظریه ها اتفاقات را توضیح می دهند، شاید چند قرن پیش اعتقادات و کسب و کار و فعالیت های جنسی و . در هم آمیخته بود (این یعنی اینکه نظریه {در نوع پیشرفته آن} نوعی از زندگی بدوی را محدود می کند، نوعی از زندگی که در کودکان وجود دارد.

و اما موضوع مورد نظرمان در در رابطه با شهرسازی، باید عادلانه برخورد کنیم و نظریه هایی را که از نظر توضیح دادن و پیش بینی کردن و در نتیجه حل مسئله در حد ریختن چای هستند ( فقط به دلیل پیش پا افتادگی) خارج از یک نظریه مفید در دانش شهر سازی بدانیم.

ما با فقدان دانش نظریه در شهرسازی ایران مواجه هستیم و این موضوع را باید جدی گرفت که در مطالب بعدیام به توضیح مفصل می پردازم.


چند سالی است پائیز که می آید، تهران لباسی به رنگ های دل انگیز درختان چنار بر تن می کند، خورشید با زورگویی ابر های بارانی را از سینه ی آسمان کنار می زند، آسمان تهران از پشت پنجره ی خیس BRT خیابان انقلاب ، به مانند بازی دست جمعی ابرهای بارانی که آسمان را به رنگ خاکستری و آبی سرد در آورده اند شبیه شده؛ آسمان مثل یک زنگوله ای در حالت اسلوموشن زنگ می زند و پژواک در فضا می پیچد:

این شهر آغوشی برایتان باز نکرده.»

به صدا توجه ای نکردم و چشم دوختم به خیابان انقلاب، بالا می رفتم اما پایین می آمدم!

انقلاب تمام دیدنی های تهران، راوی نظمی است که از پائیز های تاریخ این شهر به سلامت عبور نکرده

این بی نظمی، بی وقفه ی ذهن ترسیده ی جامعه ای است که اعتماد از آن می رود و با جایش، ترس می آید.

داستان بی نظمی تهران؟

آوار ت زدگی بی پایان؟!

و جمع مردم ناشناس بی حافظه در جایی که نه شهر است، نه آرمان شهری برای تخیل دارد.

میدان انقلاب در باز شد. کسی پیاده نمی شود. یک نفر تمام تلاشش را می کند که از بین فاصله نه چندان زیادِ آدم های 

جلوی در داخل شود. در بسته نمی شود. مسافران حسابی کلافه شده اند. یکی از آن ها که جلوتر است، سرِ فردی که مانع بسته شدن در شده است، فریاد می زند که "جا نیست، هُل نده!" چند ثانیه بعد بالاخره آن فرد داخل می آید و در بسته می شود.

آن فرد بی ‌حال و بی‌حوصله و خسته و نیمه‌خواب به نظر می‌رسد، مثل مُرده‌ای که از مرگ بازگشته است، اما اشتهایی به گوشت انسان نداردپس تنها چیزی که می‌ماند مُرده‌ی متحرکی است که انگار تا ابد سرگردان در تهران خواهد بود.

ایستگاه بعد، همین صحنه تکرار می شود و کسی می خواهد به زور خودش را جا کند. این بار همان فردی که ایستگاه قبل با هزار زور و ضرب وارد شده بود، فریاد می زند: " آقا مگه نمی بینی؟ جا نیست، هُل نده."

(توهم تخریبگر آن فرد مردُه متحرک ایستگاه میدان انقلاب در ایستگاه بعدی اش همچون یک ایده‌ی ‌خطرناک متولد می‌شود و در نهایت همچون قارچ تمام ذهن اش را تصاحب می‌کند، و خود را در قالب یک زورگو می بیند.)

این صحنه ای است که هر روز تکرار می شود. فضا  نفسگیر می شود؛ ایستگاه بعد پیاده می شوم، 

تُف و لعنت به ت مداران این شهر بی حساب و کتاب، اعتماد از مردم تهران رفته و به جایش خشم آمده؛ همه در تقلا و کوشش اند  برای مدتی که خبر ها آوار می شوند، بعد، بی خبری، روال عادی عبور از کنار هم، و شایعه ی زشت نظم این خیابان، در بی نظمی؟

خیابان انقلاب به همان اندازه که دیوانه‌کننده است، به همان اندازه هم لذت‌بخش است.ولی بعضی‌وقت‌ها رام کردن احساساتِ افسارگسیخته‌ام درباره‌ی این شهر به کاری غیرممکن تبدیل می‌شود. مغزم به سکوی نفتی‌ شعله‌وری در وسط دریا تبدیل می‌شود که با لجبازی تمام به سوختن ادامه می‌دهد و هیچ نشانه‌ای از آرام گرفتن و کوتاه آمدن از خودش بروز نمی‌دهد و ای کاش می گوید.

ای کاش پائیز تهران حکم یک قصه مادر بزرگ را داشت؛

ای کاش این شهر بینندگانِ پائیز ش را به چالش می کشید؟!

ای کاش BRT  خیابان انقلاب زیر آسمان پائیزی این شهر اینقدر نفسگیر نبود

ای کاش به خطر تحصیل و هزار و یک دلیل دیگر مسافر دائمی تهران نمی شدم.

 



سلام

پس از مدتی طولانی

نمیدانم بلاگ من چه قدر رونق دارد و اینکه چه کسانی دنبال می کنند ولی رسالتم را انجام میدهم و امید دارم اگر الآن دنبال کننده ای ندارم در آینده نه چندان دور نظرات و مسائل ای که مطرح کردم مخاطب خودش را پیدا می کند به نظر من اگر دوستان بلاگ نویس البته که الآن از رونق افتاده مسئله محور می نوشتند و دیگران را هم تحویل می گرفتند در حال حاضر فضای بلاگ نویسی در این حیطه رونق داشت. متن محوری برای بلاگ نویسی کار خوبی نیست.

در گیری ذهنی و کوتاهی ام به خاطر مسائلی زیادی بود که نظم نداشت.

*القصه*

پس از چالش ادامه تحصیل و سفر درون احساسات آشفته و عجیب و غریبم نهایتا مثل یک قهرمان توانستم یک روز به خودم بیایم و خود را در قالب یک دانشجو ببینم. ایستادم چون هیچ چیزی بهتر از ایستادگی در مقابل آن همه افکار پریشان نبود و جای فرار کردن نبود.

ولی از عدالت خداوند در حال فرار بودم چون عدل خداوند مرا خوشحال نمی کرد در مقابل عدل خدا فضل اش را خواستار بودم. خستگی از همه ی ضابطه ها و قاعده ها و این شهر پر از عمل و عکس العمل دنبال جایی بودم برای پرواز کردن، جایی برای رها شدن، جایی که خداوند به وسیله فضل اش با من رفتار کند.

رفقا فضل خدا رو جدی بگیرید

شکر خدا تمام این سال های خیلی سخت دوره کارشناسی ام با قبولی در دانشگاه هنر شروع شد. امیدوارم پر برکت باشد این دوران پیش رو اما رسالتم چیست؟

می توان خیال‌پردازی کرد که نسخه‌های متفاوتم در دنیاهای آلترناتیو دیگر چه وضعیتی دارند. آیا وضعیتشان بهتر از وضعیت اسفناک فعلی‌ام است یا بدتر؟

آیا آنها در اوج آرامش و لذت زندگی می‌کنند یا با مشکلات خاص خودشان درگیر هستند؟

آن وقت می‌توان به آن به عنوان‌ آزمایش فکری جالب اما غمگینی نگاه کرد. تا از این طریق راه‌های نرفته، تصمیمات اتخاذ نشده، شایدهای به یقین تبدیل نشده، اگرهای آرزو مانده، شوک‌های به وقوع نپیوسته و جاده‌های عبور نکرده را تصور کنیم.

اینکه چه اتفاقی می‌افتاد اگر سرنوشت‌مان به نقطه‌ای که الان هستیم ختم نمی‌شد.

اگرچه فکر کردن به چنین پدیده‌ای برای هرکسی جذاب و شگفت‌انگیز است. اما شاید اکثرمان وقتی که حسابی از وضعیت فعلی‌مان عصبانی و ناامید هستیم، این آزمایش را در ذهن‌مان انجام می‌دهیم. شاید وقتی شب در رختخواب دراز کشیده‌ایم و به سقف تاریک خانه زُل زده‌ایم،خودمان را در موقعیت‌های دیگری تصور می‌کنیم.خیلی از ما انسان‌ها بعد از کمی خیال‌پردازی خسته می‌شویم و متوجه می‌شویم که ذهن‌مان را مشغول چه کار بیهوده‌ای کرده‌ایم. ما در این بدن و در این لحظه زندانی شده‌ایم و راهی برای پاره کردن این پوست و گوشت و فرار کردن به نقطه‌ی دیگری از هستی وجود ندارد. پس بسوز و بساز.

اما آن چیزی که خیلی کمک کرد در این چند سال دوری و نزدیکی با علم شهر ، غصه خوردن مردم و محبت به آن ها توجه ام به شهرسازی را دوچندان می کرد. ما باید مردم شهرمان را نجات بدهیم.



بلاتکلیفی می گذرد، اساسا خوبی روزگار اینست که می گذرد، مرگ زندگی همان زندگی است اما از نگاهی دیگر. 

خیلی ها ازین مملکت رفته اند،  خیلی ها به  حکومت فحش می دهند،  سال های مزخرفی را داریم سپری می کنیم، سرشار از احساس های منفی ، سرکوب ،توهین، عدم موفقیت، نا امنی و . شاید دلیلی که دارند به حکومت فحش می دن همینه، حالا نباید برای من  توضیح بدید که زمان جنگ اوضا ازینم بدتر بوده، بوده که بوده، چه بدتر.

من به جنبه ی این حکومت و به اینکه خوب است یا بد خوب می تواند باشد یا نه کاری ندارم و به یک موضوع خاص توجه دارم. برای این مردم و این حکومت به طور قطع گذشته پر افتخار این سرزمین ارزشی بی نظیر است. همانطور که بسیاری اقوام به دنبال شناخت و درک گذشته خود هستند . 

امروز به گذشته دار بودن احتیاج پیدا کردیم باید بدانیم جواب تاریخ به افزودن غلو و حماقت در جعل تاریخ جوابی دندان شکن بوده و این را هم بدانیم که این نشانه نشانه زوال است . همینطور بودند پهلویان و قجر ها و صفویه و سلجوقی و ساسانیان در واپسین دم ها . رواج ملی گرایی افراطی تاکید  بر دارا بودن توهماتی چند خود بزرگ بینی.

این درسته که انسان اساسا ناشکره و شاید تو شرایط خوب هم ناراضی باشه اما انسان فکر هم داره مقایسه هم می کنه!  استخوانی هم داره که گاهی فکر میکنه برای لمس کارد ساخته شده، آرمان سرکوب شده هم داره !  مردم ناراحت اند ، قدیمی تر ها هم ناراحت بودن ( اصلا هرکی فکر کنه قاعدتا ازین شرایط ناراحته!) حالا خیلی هم مهم نیست که دقیقا کی مقصره مهم اینه که دقیقا من میتونم چیکار کنم،؟



این رویکرد ، یک رویکرد دوگانه است؛ موقعیت 22 بهمن که همه فراخوانده می شوند را در نظر بگیرید که این وارونگی تصویر شهر به واسطه انباشت غیر عادی بدن ها در شهر رخ بدهد یک معنا دلالت دارد و وقتی در شادی های فوتبال یا اعتراض های ی هم معنای دیگری دارد.

یعنی در دو حالت ما با دو نوع شهروند سروکار داریم، شهروند وفادار فهمیده با شعور و در حالت دوم شورشی فریب خورده ناآگاه و دست مایه شده مواجه هستیم که هردو مهم اند.

فلذا بدن در شهر را می توانیم به اشکال مختلف در تاریخ ی کشور مان ببینیم و این چیزی است که به تدریج آن را در فضا های عمومی می بینیم و مهارش می کنیم.

این رویکرد را می توانیم در بحث امر قدسی و فضاهای عمومی شهر هم ببینیم.

کنش مردم در  شب شام غریبان میدان مادر تهران اوایل دهه 80 که همه از هر تیپ که حتی وجه مذهبی هم نداشتند اما دغدغه مذهبی داشتند و با تیپ های سوسول مرفه شهری و تیپ آرایش کرده که اتفاقا کار خاصی انجام نمی دادند گُله گُله شمعی روشن می کردند را به خاطر بیاورید.

اما اتفاق مهم در سال 1382 / 1383 بود که این سنت توسط بچه های حزب اللهی برچیده شده و سِن بزرگی زده شد و مداح معروف آقای هلالی خواند و به صورتی که میدان تسخیر شد، شام غریبان آن سال خیلی جالب شد چون تمام این گُله گُله بچه های ژیگول پخش شدند در کوچه پس کوچه های اطراف میدان و از سال های بعد میدان مادر مضمحل شد . . .

اما نکته جالب این است که نیروی های مذهبی کم کم متوجه قدرت فضا های (شهری) شدند در آن مقطع از میدان های موجود استفاده کردند میدان فاطمی تهران تبدیل به پاتوق شد در ایام فاطمیه که به تدریج به صورت مشروع و قانونی میدان های عمومی دیگری تسخیر و فتح شد و آرایش فضاهای شهری به نفع نیرو های مذهبی بازآرایی شد و در نهایت این استراتژی به شکل نهادینه شده ای  در بازسازی میدان امام حسین به سمت میدان شهدا به تعبیری خودش را نشان داد. میدان امام حسین الآن تجلی گاه جشن ها و آیین های مذهبی شده است که قابلیت نمایش آیینی بالایی دارد.

این استراتژی بعد ها به اشکال مختلفی در فضاهای عمومی تکرار شد؛ یک نوع تمایل، جریان و حرکت عمومی بود برای تسخیر فضا های عمومی و نشانه گذاری آن ها که مهم ترین منطق نشانه گذاری فضا های عمومی نهادینه کردن پایدار امر قدسی در آن ها بود که تدفین شهدای گمنام را در آن ها داریم مثلا کهف شهداء در ولنجک ، مقبره شهدای گمنام سمت لویزان را می بینیم و  . . .

این اتفاق ابتدا در فضا های عمومی بود و بعد های رفت سمت فضا هایی که دسترسی عمومی نداشت مثل دانشگاه ها، ادارات بزرگ و هر جایی که قدرت ی به شکل مشروع اش یا مذهبی اش کمتر بود شروع کردند به نشانه گذاری که عملا آن ها را در فضا های شهری می توانیم ببینیم.

تقریبا همه ی تیپ های فضا های عمومی در تهران یک شهدای گمنام دارند.به نظر می رسد در این بازآرایی فضا های شهری ت های آیینی خودش را نشان می دهد، چون حسینیه ها مساجد کشش جذب جمعیت را نداشتند و نمایش قدرت در آن ها محدود بود به همین خاطر فضا های عمومی شکل گرفت که تیپ های با سبک های جدید دین داری و با جمعیت های چندین هزار نفری که هیچ حسینیه و مسجد ای کشش این قدرت ی را نداشت در ماه مبارک رمضان مراسم شب زنده داری مسجد ارک تهران که توسط حاج منصورارضی اتفاق می افتد.

ما شهر را می توانیم از منظر این فضا های آیینی و ت های آیینی مورد بازخوانی قرار بدهیم، همچنین یکی دیگر از این فضا ها، امام زاده ها بودند که مثل یک اپیدمی در رشد فضا های بزرگ امام زاده ها منجر شد. که تقریبا هیچ امام زاده ای وجود ندارد که بازسازی نشده باشد.

همچنین در این میان ما با یک نوع فربهی فضا های آیینی در ت های شهری مواجه شده ایم که توسط تلاقی بین سرمایه های مردم دولت و نهاد های پایدار حکومت ( اوقاف و . . . ) بازسازی می شود چون توسط هر کدام از این ها یک مبادله بزرگی در آن ها رخ می دهد.

فلذا می توانیم نتیجه بگیریم که از دریچه امر قدسی هم به راحتی می شود این داستان بزرگ ت در شهر را پیگیری کرد که در فضا ها ی قدسی شهر خودشان را نشان می دهند.



 در شهر بدون شک هویت های بسیاری وجود دارد و این هویت ها همیشه از خودشان دفاع می کنند؛ یعنی به همان دلایلی که یک هویت به وجود آمده می خواهد باقی بماند و خودش را حفظ کند و به هر شکل ممکن گسترش یابد  البته بعضی از، هویت ها – هویت های موقتی – نسبتا موقتی اند. اما بحث مهم در شهر این است که چطور این هویت های مختلف با هم هماهنگ شوند و برای همه این هویت ها چه جایگاهی در نظر گرفته شود تا امکان داد که این هویت ها بتوانند به حیات خودشان ادامه دهند.

حذف هویت ساده نیست و هزینه بالایی دارد. وقتی یک هویت حذف شود معمولا خودش را در یک قالب دیگری مجدا احیا می کند در یک جای دیگر و ممکن است هویتی که شما سعی کردی حذف کنی در جای دیگر به شکل حاد تری بروز کند. هویت ها را باید دقیقا مشخص کرد و کنترل کرد تا به هویت هنجار شکن گسترده اجتماعی تبدیل نشود.

سوژه عموما در ابتدای ورود به یک شهر مدرن هویت سستی در خود احساس می کند که فرد را خیلی نزدیک به یک هویت ناشناس می برد. این موقعیت ناشناسی و نداشتن هویت و ضعیف بودن آن هم جنبه های مثبتی دارد و هم منفی، جنبه مثبت آن این است که هر اندازه ناشناسی بیشتر شود میزان آزادی سوژه افزایش می یابد البته فضا هایی هم داریم که عموما ایجاد یک تیپی از هویت می کنند و آن سوژه ای که در آن فضا حضور دارد  باید طبق آن رفتار کند ولو اینکه ناشناس باشد. ولی در قاعده قضیه هویت در شهر، ناشناسی اش به ما آزادی بیشتری در عمل می دهد چون تحت فشار کنترل دایمِ جماعتی نیستیم اما جنبه منفی آن می تواند این باشد که هر تیپی از ناشناسی، گروهی از حمایت ها را از ما می گیرد. پس هویت داشتن  به ما به کمک  می کند تا کنترل اجتماعی پیدا  کنیم اما از طرف دیگر ما را از حمایت آن جماعت نیز برخودار می کند.

مسلما سوژه ای که در شهر ناشناس است تصمیم به ایجاد هویت هایی می زند که معمولا این هویت ها به کارکرد های شهری مربوط اند. مانند کارکرد های شغلی / زیستگاهی / فراغتی و غیره . . .؛ این هویت ها باعث می شوند شهروندان با هم وارد مبادله اجتماعی شوند. این هویت ها در شهر شکسته می شوند و در قالب محله خود را به منصه  ظهور می رسانند تا سوژه بتواند در آن انسجام محله ای و سرانجام حس تعلق پیدا کند.

اما در این بین تنظیمات و ت گذاری درسیستم های محله ای که سبک زندگی نزدیکی با هم دارند را باید مورد توجه ویژه ای قرار داد. چون اگر این سیستم های محله ای ، آنقدر آزاد گذاشته شوند که اصلا نیازی با سایر سیستم های شهری در خود شان نبینند چیزی به وجود می آورند که امروزه در سیستم های شهری با نام گتویی شدن – جماعتی شدن – نام برده می شود. که این مسئله جزء آسیب هایی فضایی به حساب می آیند.

در گتویی شدن یک محله علاوه بر ضربه ای که به خود آن محله زده می شود به مراتب آسیب های جدی تری به محله اطراف خود نیز می زند حتی ممکن است این ضربات بر پیکره شهر نیز وارد شود چون از کنترل خارج شده اند. (مثل محلاتی که حتی پلیس نیز جرات دخالت در آن محلات را ندارد که معمولا این محلات با واکنش های شدید و خشونت آمیز ی مواجه می شوند) اینکه افراد خودشان را با عنوان یک شهروند در نظر نمی گیرند بلکه تنها به عنوان یک جماعت در نظر می گیرند و شروع می کنند به اولویت دادن به کسانی که از لحاظ جماعتی به آن ها نزدیک هستند خطر کمونوتاریسم را افزایش می دهد. کمونوتاریسم از آسیب های هویت های جدید شهری است که ضربه های خیلی جبران ناپذیری بر توسعه شهری می زند چون افراد ترجیح می دهند که مثلا یک فردی را از قبیله - جماعت – و از گروه خودشان انتخاب کنند ولو اینکه خیلی در سطح پایین تری باشد تا اینکه فردی بیاید که غریبه باشد و ارتباطی نداشته باشد. در شهر باید برای این تیپ هویت یک نوع ارتباط منطقی و انعطاف پذیر برقرار شود تا شهر به حیات خودش ادامه دهد.


شهر های ایران هرچند ضعیف و غیر فعال اما میراث دار ادبیات عرفانی و سنتی خاصی از تفکر ما ایرانیان است که در پس زمینه و یا در پستوی ذهن شهروندان اش وجود دارد، چنین شهری بی شک برای آنچه در ادبیات عرفانی "سلوک نفس" خوانده می شود محیطی خطرناک و امتحانی سخت است، جایی که حق و باطل در هم آمیخته اند و شهری که به روایتی چیزی نیست جز تبلور نفسانیت یا خود -همان خودی که تفکرش معیار بودن است و تظاهرش جلوه فعال بودن- ساختمان ها بانک ها و امروزه حتی مساجدَ ش نیز تجسم نفسانیت هستند . . .

امروز بیشتر از هر روز شهر را بسان روسپی شیرین سخن و بد فرجام و از درون غمین و دل مرده و آراسته می یابیم که نه فقط جسم خود و شهروندان را در سلطه و اختیار می گیرد بلکه فشاری عظیم بر روح خودی و غیر خودی وارد می کند.
(حافظ)

نشان اهل خدا عاشقیست با خوددار
که در مشایخ این شهر این نشان نمی بینم


راز عجییبست شهر ! شهری که زمانی محمل بزرگان بود و امروز هم لیاقتش را دارد اما خود را به چرخ عظیم بزرگترین کارخانه تبدیل کرده!  امروز نه فقط عشق نیست که نیست بلکه نگاه هم گم شده است نگاه خواه زمینی خواه آسمانی در معنی کامل خود حتما درگیر آرمان است اما اگر آرمان را از دیده بگیریم احتمالا بعد از برق اراده نیز از چشمان خارج می شود. آری اگر مکانی پر از زباله شد به مگس نباید خرده گرفت و با بستن دماغ زباله نابود نمی شود!
امروزه بسیاری از چشم ها را بی اراده می بینیم، همانطور که مشکل علم کیفیت پایین چاپ نیست مشکل شهر زشتی نیست و مشکل جوانان منحرف نیست، اگر درنگ کنیم همه معلول هستند و نگاهی لازم تا به علت برسد.

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست



انسان ذاتا در فضا زندگی می کند در فضا تصور می کند و در فضای خیالی سیر می کند، فضا بخشی از وجود انسان است که لاجرم خاطرات و حتا احساسات را با خود حفظ می کند. اما همانطورکه  فضای انسانی با خاطرات و احساسات ممزوج می شود انسان به آسانی برای احساسات نیز فضا می آفریند. بدین سبب گویندگان شهر را می توان معمار دانست.

 

دو بیت از (حافظ) :

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

 آیا بود که گوشه چشمی به ماکنند . . .

و

طربسرای محبت کنون شود معمور

 که طاق ابروی یار منش مهندس شد . . .

 

تبدیل شدن خاک به کیمیا که با معمور شدن دل آدمی در دوبیت تطبیق داده می شود خاصیت معماری فضاست. دیوار که خود خاک است،  همانقدر جدا کننده فضاست که آفریننده آن _ اتصال دهنده آن_  معماری در زبان حافظ معماری خاک وجود اوست که در اثر نگاه دیگری به کیمیا تبدیل می شود. و مانند فضای خیالی انسان دائما در حال تغییر است.

 

)سعدی(

از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی

گویی کزین جهان به جهانی دگر شدم

چشمم به راه تا که خبر آورد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم .

.

.

.

 اکسیر عشق بر گلم افتاد و زر شدم

 

این اکسیر در واقع همان بر قیست که از منزل لیلی می درخشد و خرمن مجنون را دگرگون می کند. البته این تبدیل و تغییر در نگاه و حالات مختلف شاعران ویژگی های متفاوتی دارد اما اساسا وجود دارد.گاه رو به ابدیت و گاه روبه فنا . گاه طعن وار تکرار امری را بیان میکند:

 

 و ( خیام ) :

این کوزه چومن عاشق زاری بودست

در بند سر زلف نگاری بودست

این دسته که بر گردن او میبینی

دستیست که بر گردن یاری بودست

 

در شعر حافظ مدعی» آشکارا این فضا و آن خلوت را مشوش میکند. مقام دنیا -خاک- که اساسا سعدی از دوست دور نگاه می دارد و خیام با نقیض آن مخالفت می ورزد.

 

بیاییم ما هم مانند این شاعران به واقعیت این فضا توجه کنیم، این فضا پناه نیست بلکه مراتبی به مراتب  بالاتر دارد حیف است با موتور هواپیما دوچرخه سواری کنیم زود خراب  می شود !
-
امروز 1 / مرداد / 1398 
پر درد بودم چون بودنش را آفریدند . . .

این همه گفتند یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانى »

من جدى نگرفتم.

حالا یک عمر است

دارم تاوان یک لحظه داشتنت را

پس میدهم.


 

شهر ایرانی در بازنمایی شهر در آثار مختلف ادبیات گرفته تا سینما عنصری کمتر فعال بوده است اما رفته رفته از آثار جلال آل احمد گرفته تا اشعار امروز شهر به عنصری مهم و فعال تبدیل شده است مثلا لندن برای نویسندگان قرن 18 و پترزبورگ در رمان های روسی فعال اند خیلی از قصه های شهر اساسا ربطی به فضا ها و اتفاقات شهر نداشته اند، قصه هایی متفاوت هم وجود دارد، قصه های مجید را نمی توان در جایی غیر از اصفهان تصور کرد.

 

باید از حقیقت و واقعیت تهران بگوییم، روایت و پاردایم های شخصی نداشته باشیم عده ای تهران را زشت می پندارند و تهران با گذشته خود مشکل دارد. تهران خود حاصل کپی برداری و مهاجرت و آرزوی دیگری بودن است و رنگ شهر از نگاهشان خاکستری است و تهران مرد است و اگر انسان بود شغلش مسافر کشی بود . . . در کل تهران را یک نسخه کپی و کاریکاتور شده بیان می کنند.

 

شهرسازان با بازنمایی شهر توسط هنرمندان و شهروندان معمولی کار دارند! شهرسازان نمی توانند و نباید بی خیال ارزش و نقش این بازنمایی شوند، واقعیت شهر چیزی است که ادراک نمی شود و همینطور واقعیت های طرح شهری، اما اگر تاثیر یک طرح شهری تصویر آن شهر را در بازنمایش نزد مردم عوض کند هر چند دیزنی وار باشد و سطحی کار ارزشمندی است.

 

اما تهران هرچه هست ساخته تغییر مفهوم فضا در ذهنیت ایرانیان است. هر چند لایه های بسیار کم رنگی از فضای غیر مدرن در آن دیده می شود. تهران پژوهشی امری ضروریست، کپی نقشه های موجود یا گشتن در میان متون ادبی و . . . همه می تواند بخشی از یک شناخت باشد اما برای تحلیل قوی باید به کارآمدی محتوا نگاه کرد و بعد باید چسبی داشت که شناخت را خوب و محتوایی و معنا دار به آن تحلیل و محصول بچسباند.

 


یکی از ویژگی شهر این است که تنوع در مناسک و آیین های دینی ایجاد می کند و این تنوع در میدان های تولیدِ فرهنگ به اشکال مختلف در شهر متکثر می شوند. به عبارتی شهر ها امکان تکثر فرم ها صورت بندی ها و سبک های دین داری را برای مردم فراهم می کنند. به نوعی ما با تنوع دین پیچیده شدن الهیات دین و ظریف سازی عقاید و آیین های دینی در شهر ها مواجه هستیم؛ در واقع کمتر در شهر آن نوعِ سادگیِ دین داری در روستا را شهود می کنیم.

 

منشاء جوامع انسانی منشاء دینی است، ما هیچ جامعه ی نداریم که دینی نباشد، در واقع شکل تجربه دینی در شهر های ما متفاوت است ولی یک تجربه دینی است که این تجربه دینی ، یک تجربه جهان پدیداری است. این تجربه دینی کاملا می تواند برای افراد مختلف در شرایط مختلف اگر امکانش را داشته باشند محسوس باشد، مثل مسجد که اگر مسجد باشد محیطی است که حالت آرامش و  پیوند با خدا را برای فرد نزدیک می کند.

 

شهر ها نیاز به مناسک دارند و هیچ شهری الآن در ایران نیست که شما در آن مناسکی نداشته باشی که به شیوه های مختلف و اعتقادات مختلف انجام می شود. شهر بدون مناسک در ایران نداریم چون شهر بدون مناسک یعنی شهر بی هویت و مردم نوعی تجربه دینی را به عنوان معیار ظرف برای معنای زندگی خودشان تعریف می کنند. اما مشکل، زمانی پیدا می شود که در یک شهر به هر دلیلی پدیده های آیینی و مناسکی را  ابزاری  نگاه کنند.  به دلیل اینکه سیستم ِاین آیین ها و مناسک ها  بر اساس یک مشارکت داوطلبانه انجام می شود و تجربه دینی یک تجربه خیلی خاص است بین مردم و به گونه ای اعتقاد به چیزی خارج از لایه ابتدایی هستی است پس تجربه دینی ریشه های عمیق تری از تجربه ی ابزاری دارد.

 

در ایران چون شهر ها حاصل تراکم جمعیت های مهاجر هستند به خصوص از چند دهه پیش که ما با لایه های مختلف جماعت های دینی مواجه شده ایم در واقع این فرم های دینی در لایه های مختلف زندگی شهری خودشان را نشان می دهند و یک سرنخ تداوم استمرار در حیات دینی وجود دارد که ما در تصویر های رسمی در دین داری تهران آن را می بینیم مثل : تکیه نفرآباد / تکیه پیر عطا / حسینیه سادات اخوی و غیره . . . پس شهر یک مکانیسم هایی در زندگی اجتماعی خودش دارد که این ها دقیقا در دین داری ها خودشان را نشان می دهند.


برادر اول به کوه می رود و برادر دوم در شهر می ماند سال ها بعد برادر دوم آب را در صافی برای برادر اول می فرستد آبی که به خاطر کرامت حاصل از مقام او از صافی رد نمی شد و برادر دوم پنبه ای که در آن طلای مذاب است برای برادر اول می فرستد پنبه بر اثر مقام وی از گرمای طلای مذاب آتش نمی گیرد و طلا نیز سرد نمی شد. برادری که به کوه رفته بود با تعجب به شهر می آید برای او امکان سلوک در شهر امری بعید بود، آنگاه که پس از جست و جو به طلا فروشی برادر خود رسید و از حال معنوی وی پرسید چند مشتری به مغازه آمدند و در آن لحظه آب از صافی رد شد و یا به عبارت دیگر آنچه برادر به دست آورده بود به باد رفت.

 

شهر در حالت نمادینش فرصتی برای گناه است معرکه امتحان! در این روایت شهرهای امروزی فرهنگ ما شرایط ویژه ای دارند، امروزه اگر کسی به خود سازی بپردازد نمی توان آنرا در میان خیل شهروندان شناخت، امروزه در تهران فرزندان مولانا و حافظ و خیام همگی شهروندانی هستند که چند ساعت در روز در ترافیک می مانند و برای قرار گذاشتن با یکدیگر همه ساعت هایشان را تنظیم کرده اند و در میادین و مکان های عمومی با هم قرار می گذارند. این روایت و مبتلایان به آن در این دوران نمی توانند منشا اثر شوند، حتی دیده هم نمی شوند اگر نماینده ای داشته باشند. مانند تمثیل قصه ذکر شده باید بسوزند و نسوزانند باید آتشی در کنار پنبه باشند و نه اینکه صرفا با خودداری و فاصله گرفتن از شهروندان به مقامی برسند، این کار دیگر ممکن نیست، اگر چشم زاهد دوری گزیده بر اثر یک نگاه گناه کرد چشم شهروندان هرروز به هزاران موقعیت مشابه بر می خورد.

 

آیا این قصه از زندگی و شهر آینده ای دارد؟ نمی دانم! از طرفی ماهیت تغییر پذیر و دیالکتیکی این روایت آینده ای را برای آن ممکن می کند از طرف دیگر این روایت در حالت کنونی اش منشا اثر نیست و هر روز تحت تسلط شیوه زندگی و تفسیر هایی که به مراتب بهتر پاسخگو هستند تضعیف می شود.


اشتباه و تصادف دو امر اجتناب ناپذیرند، به خصوص وقتی از نظر وارد وادی عمل شویم ، اشتباه و تصادف بیشتر می شود، تصادف خود می تواند منبعی مهم برای پیشبرد علم و کسب تجربه های جدید باشد، اگر اشتباه ها تکرار نشوند مسیر حرکت روبه جلوست، هرچند برخی اشتباه ها جبران ناپذیرند. . .

ما تاریخ اشتباه های خود را به اندازه کافی ثبت نکرده ایم،

ای کاش تاریخ جنایاتی که در این کشور رخ داده مکتوب بود تا با دیدن آن حداقل عبرت بگیریم،

ای کاش بدنه مدیریتی اشتباه های خود را می پذیرفت، و آن را ثبت می کرد،

چرا یک تجربه اشتباه را بارها امتحان می کنیم؟

به طور خاص برنامه های شهری که در ایران طرح و اجرا می شوند به شدت تکرار اشتباهات گذشته را در خود دارند.

برخی نقد را مهمترین عامل پیشرفت دانسته اند، نقد گذشته علم را نو می کند و از تکرار اشتباهات جلوگیری می کند،

اما در ایران نقد مطلع بسیار کمرنگ است ،اینجا خوبی ها و بدی های گذشته را در هم آمیخته بررسی می کنیم، اینجا با آمدن بعدی از قبلی خبری نیست.

نقدهای زیادی به هابرماس وارد شده است، نقد اینکه آیا عقل جمعی وما صلاح جمعی را تامین می کند؟

وضعیتی که در ایران مشابه حوزه عمومی به نظر می آید حاصل دردسترس بودن فضایی است که ابزار اهدافی است که عقل جمعی منفعت طلبانه در آن تصمیم گیری نمی کند، به عبارت دیگر اهداف حوزه عمومی در رابطه با تصمیم سازی و ایفای نقش اجتماعی در شرایط ایران اساسا اهداف عمومی نیست.

واقعیت این است که دوگانه سوژه-ابژه در جهان امروز فروریخته و ما در ساختار افقی جهان دیجیتال، با نظم دوگانه

سوژه-سوژه» مواجه هستیم یعنی همه جامعه در شرایط فعلی دچار سوژگی شدند و همه عاملیت دارند.

هابرماس شرایط بینا ذهنیت» در مردم را به‌درستی تشخیص داد. هابرماس هم قبل از ظهور شبکه‌های اجتماعی از شکل‌گیری نوعی دموکراسی می افقی در یک فضای عمومی مبتنی بر گفتگو خبر داده بود. در چنین شرایطی ما با ادغام فرهنگ‌ها نیز مواجه هستیم. یعنی مرز هنر و فرهنگ‌ها نیز در رسوم و هنرهای ترکیبی و التقاطی به هم ریخته است.

اما تجلی این مفهوم در ایران منجر به چهره گرایی حرمت های اجتماعی است، اصولا جامعه ایرانی و شبه حوزه عمومی آن که شامل رومه ها و فضاهای فیزیکی و شبکه های اجتماعی و . . . می شود نه در راستای تعمین منافع افراد بلکه در راستای پیروی از یک چهره کنش کرده اند. جنبش مشروطه، ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی، را می توان با چهره های برجسته آن شناخت، اما انقلاب فرانسه و چین و . . . اساسا چهره مدار نبوده اند هرچند چهره های خود را معرفی کرده اند اما در فضای کنش اجتماعی مهمتر از چهره ها منافع و خواست افراد بوده است. هرچند چهره ها بعد از ایجاد نوعی فردیت در ایران چهره های وابسته به قومیت ها نیستند اما این چهره ها هستند که پیروانی را جمع می کند و فضای مانند حوزه عمومی کارکرد اصلی خود را ندارد.


چند سالی است که هوای تهران خیلی افتضاح شده،  شاید جابجایی پایتخت هم به همین موضوع ربط داشته باشد، حالا چرا در زمینه مدیریت شهری اینقدر بی دست و پا هستیم؟ بماند ! .  تهران هم بافت فرسوده دارد و هم ترافیک و هم خطر زله و هم آلودگی و هم کمبود منابع و هم خیلی زشت است! یعنی همه جور کمبودی دارد اینجا! هرچند نا گفته نماند خوبی هایی هم دارد مثلا همین تمرکز امکانات، خودش نکته ایست، یا اینکه در تهران  شما برای توده ناشناس هستید خیلی خوب است اما  حجم بدی ها و خوبی ها قابل قیاس نیست.

تهران خیلی زشت است اما در جاهای زشت هم آدم ها خاطرات خوب دارند! حاصل اعمال ما تهران است که مقابل چشم ما ایستاده مانند همه چیز دیگرمان؛ چند نکته خوب دارد و چندین نکته بد! تهران  از زمانی که پایتخت شد مکانی برای زیادی خواهی های ما بوده است جایی بوده است که آرزوهایمان را تبلور دهیم از همان ساختمان پست و توپ خانه و خیابان چراغ برق گرفته تا این برج میلاد تهران جایی بود که خواب حاکمان باید عملی می شده و بعدش می فهمیدند در و تخته این خواب با هم جور نیست، مردم هم در تهران خیلی کارها کردند در خیابان ها جشن و عزا گرفتن و شاد و نا امید شدند اما همه بر سر این نقطه توافق داریم که تهران جای بدی است. تهران در عین حال سمبل حماقت ما است ! مانند : 
بحران آلودگی هوا، که یک راه حل کاملا مردمی دارد. اما همچون اکثر بحران های دیگر فساد ساختاری و منافع طبقاتی مانع از حل آن می شود. در نهایت آن چه با آن روبرو هستیم، شعار است و شعار! حل بحران آلودگی هوا نیز همانند اکثر بحران های کشور نیازمند ایجاد یک سیستم نظارتی دموکراتیک، مردمی و شفاف در سطح کلان برای جلوگیری از هدررفت منابع اقتصادی، انسانی و محیط زیستی و مقابله با رانت ها و امتیازاتی است که به اقشار و طبقات خاص داده می‌شود. راهکارهایی مانند گسترش و بهبود کمی و کیفی حمل و نقل عمومی، کنترل تولید، توزیع و کیفیت خودرو و بنزین، توزیع عادلانه امکانات در مناطق کشور، کاهش جمعیت و تمرکززدایی از فعالیت‌ها در پایتخت و شهرهای کلان است. طبیعی است مادامی که منطق اقتصادی در یک ساختار رانتی بر منافع جمعی و عمومی مردم ارجحیت دارد، هر بحران اجتماعی، به مثابه یک فرصت سودآور برای لایه های ذینفع و ذی نفوذ جامعه تلقی می‌شود.

با چشمانی تماما باز در تهران زندگی کردن هر انسان عادلی را ناراحت می کند، گمان نکنم خدا از زندگی در تهران راضی باشد! وقتی سیگار به خاطر آسیبش حرام است آیا تهران حرام نیست؟ بیایید تلاش کنیم به زندگی معتقد باشیم ، ( ببخشید شبیه وعظ شد اما ادامه می دهم!) بیایید اگر بی اعتقادیم و اگر زندگی را باور نداریم این بلایا را بر شهر تحمیل نکنیم . . . هم هوا را از مردم گرفته شده و هم خنده . . .


باید بدانیم که شهر به طور کلی و بعد تر شهرسازی چه نیازی به نقد و منتقد دارند. شهر ذاتاً سنجش پذیر و قابل نقد است یا نیست. اگر هست ضوابطی بر آن حاکم است که با مراعات آنها به ثمر می رسد و در صورت تخلف از آنها منتهی به خطا می گردد. شهر اگر به خوبی و بدی سنجیده می شود، خوبی و بدی به چه سنجیده می شود؟ اگر شهر و شهرسازی سنجش پذیرند، ملاک ها برای نقدشان چیست و منتقد کیست؟
البته اگر بپذیریم که معنی نقد ارزیابی، ممیزی و قضاوت است پس ما همگی منتقدیم و دائما در حال نقد کردن. پیشتر نوشته بودم که نقد کار همه می تواند باشد، لازم نیست تا آدم ها بزرگ شوند تا نقد کنند اتفاقا برعکس بهتر است از همان اول نقد کنند، نقد کار اساتید نیست، به هزار دلیل رعایت  و . . . » همین که الآن شما در وبلاگ

" شهرسازی حقیقت گرا " هستید نقد شما از همه وبلاگ های موجود است. اینکه به مطالب این حقیر توجه بفرمایید یا نفرمایید نقد شماست. و این پرسه زنی و گردش های سقراطی ما شهر شناسان و شهر سازان، نقد راه و خیابان شهرمان است. اینکه برای همسایه یا همشهری ای که دوست داریم چه گلی را انتخاب کنیم نقد ما را از گل هاست. اینکه محله مان را دوست داشته باشیم یا دوست نداشته باشیم، اینکه من نقد این منتقد شهری را بخوانم یا نقد منتقد دیگر را، اشخاص – اساتید – نقد منتقدین است.

تفاوت های ذهنی، شکلی در زندگی ما بر اساس عمل به نقد ما از شهر ما است. البته نقد نیاز به دانش و تجربه دارد، برای پیشبرد دانش تجربه کردن ضروری است. در واقع عدم تکرار اشتباهات ناشی از همین تجربه کردن ( بخوانید عبرت! ) اما برای اینکه در عرصه شهری به تجربه برسیم باید عادلانه و با توجه به شرایط یک موضوع را نقد کنیم. تا زمانی که قضاوت های عادلانه و سنجش شرایط را در نظر نگیریم امکان کسب تجربه و امکان پیشبرد دانش وجود ندارد، حال بعد از نوشتن اینهمه نقد، نقد ما به طرح – برنامه – های شهری چیست؟ آیا معلوم است که اگر فلانی جای شهردار بود چه باید می کرد؟

ما همواره یک ترازوی عقلی همراه داریم که با آن پدیده های شهری را نقد می کنیم. این تعهد تخصصی ما شهر شناسان و شهر سازان به همین علم نامشخص (تا حدودی نامعلوم ) است که مشروعیت ما را برای دخالت در زندگی مردم ممکن می کند و تعهد عقلانیت در قبال این مشروعیت، نقد است. شاید از همین جهت است که قلب مطالعات شهری با نقد تپیده است؛ چه شهرسازی مدرن که نقدی به محیط مصنوع صنعتی بود، چه شهرسازی پست مدرن که نقدی بر شهرسازی مدرن بود.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها